سلام به آفرینشی هااااااااا
میخوام درمورد دوتا حیوون جدید باهاتون حرف بزنم.
تو جاده "کامیون باری جوجه مرغ میرفته که ناگهان یک جوجه ی کوچولو میوفته زمین از بخت بدش.
شوهر خواهرم با ماشین قراضه اش از خوش شانسیه دخترش اونو میبینه و میاره خونه اش
و این موضوع درشب نوزدهم ماه رمضان اتفاق افتاده و من دارم الان میگم نشد زودتر بگم.
در اون روز هم خواهرم در حیاط بر روی درخت یک مرغ عشق میبینه
و با زرنگی میگیردش تا فرار نکنه...
از اون روز تا الان مرغ عشق ترسو در قفس زندگی میکنه
وهربار نزدیکش میشیاز ترسو بودنش این ور و اون ور میپره
جوجه هم پایین زندگی میکنه ...جدیداً حیاط هم میبریمش
بزرگ تر شده و خیلی هم شیطونه...
حنایی شفته برنجی خیلی شیطونه و نمیتونه با جوجه بسازه متاسفانه
هر دفعه ای به مخ جوجه میزنه و دوسه تا از پرهاشو میکنه ...امروز هم کند ...
حنا:کی با من بودی؟